زمستان فصلی است که امیرعباس هویدا در آن به دنیا آمد و حکومتی که او چند دهه به آن خدمت کرد، در همین فصل بود که طی پدیدهای که «انقلاب اسلامی» مینامندش، سقوط کرد.
امیرعباس هویدا سی و هفتمین نخستوزیر ایران بود که ۱۸ فروردین ۱۳۵۸ توسط «حاکم شرع انقلابی» اعدام شد. نام او، به سبب کارنامهاش در آبادانی ایران، در فهرست کاردانترین مدیران سیاسی تاریخ کشور ثبت است. هویدا از ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۶ بهعنوان نخستوزیر، به کشور خدمت کرد؛ یعنی ۱۲ سال و ششماه؛ طولانیترین نخستوزیری در تاریخ ایران.
امیرعباس هویدا که در بهمن ۱۲۹۷ به دنیا آمده بود بیشتر دوره کودکی و نوجوانی را در خارج از ایران گذراند. پدرش سفیر ایران در لبنان بود و به همین علت امیرعباس، عربی را به خوبی فرا گرفت. او همچنین فرانسه را نیز در مدرسه فرانسوی آموخت و سپس به ایران بازگشت و به وزارت خارجه رفت و چند سال در مراتب مختلف این وزارت کار کرد تا اینکه به عنوان نخستوزیر برگزیده شد.
حتی مخالفان هویدا نیز به راستکرداری او شهادت میدهند. اما گویا برای اسلامگرایان و افراطیون مذهبی که حکومت را پس از بهمن ۵۷ دگرباره در اختیار گرفته بود کردار افراد اهمیتی نداشت و آن چه مهم بود، نوع باور و دین افراد بود؛ چنانکه مدعی شدند امیرعباس هویدا «بهایی» بوده است.
بماند که ادعای بهاییبودن هویدا، توسط تاریخپژوهان رد شده است ولی فرضا که هویدا بهایی بود؛ بهاییان مگر به میهن خود علاقمند نیستند؟ بهاییان مگر ایرانی نیستند؟ بهاییان مگر شهروند ایران نیستند؟ چرا نوع باور افراد بایستی در دید ما نسبت به کردار آنان دخیل باشد؟
در ایران پیشاز انقلاب «اسلامی» افراد کاردان فارغ از نوع باور مذهبی خود، تا بالاترین رتبههای مملکتی/مدیریتی راه داشتند؛ دولت، برای انجام امور زمینی مردم، از دین و اعتقاد افراد نمیپرسید (سکولاریسم عملی)؛ بلکه تحصیل و تخصص و تجربه، و البته وفاداری به منافع ملی، برایش مهم بود.